انتقال
17 جون 2010
به لطف دوستان فيلترچي، اينجا نميشه ادامه داد. تا چند وقت ديگه هم حذفش ميكنيم.
براي خواندن پيرامون شهداي فتنه و پيگيري و كمك ميتونيد به وبلاگ جديدي رجوع كنيد:
براي مظلوميتت
13 جون 2010
شاید باورتون نشه..اما یه عکس درست و حسابی هم از این شهید – حتی تو رسانه های خودی-تو اینترنت نبود که بتونم خوب روش کار کنم…
می شوم میثم تمار؛ به دارم بزنید
13 جون 2010
جوان ــ پای صحبتهای خانواده میثم مقبولی، یکی از شهدای فتنه 88
کبری آسوپار
از نگاه مادربزرگ
«همین آخرهای بودنش بود؛ دهه فجر 1388. گفت: مادر روز 22 بهمن خیلی شلوغ میشود. آشوبگران هم میخواهند باز بیایند مقابل مردم. گفتم انشاءالله هیچ چیز نمیشود. گفت: من که نمیبینم. من شهید میشوم! گفتم میثم این حرف را نزن، به پدر و مادرت رحم کن. خندید که خیلی مزه دارد شهید شدن! … چهار روز بعد شهید شد.» اینها را مادربزرگ میثم میگوید.
با نوههای دیگرم فرق داشت
اینها را مادربزرگ میثم میگوید که دوران سربازی میثم، میزبانش بوده و در این مدت به میثم، زیاد عادت کرده است. این بغض الانش اما، فقط از سر عادت به حضور میثم نیست، خودش میگوید:«با نوههای دیگرم فرق داشت، یک وقت میدیدم، رفته داخل اتاق و در را بسته، میگفتم خدایا چه کار میکند؟! میرفتم، میدیدم نشسته به دعا و نماز. خیلی باحیا بود. یکبار ندیدم با زیر پیراهن پیش ما بنشیند. دلش برای همه میسوخت. یکبار تعریف کرد که دوستش برای دخترهای کمبضاعت، جهیزیه درست میکند. میثم هم با دوستش رفته و کلی خرید کرده بودند تا وسایل توی یخچال، حتی خیارشور هم برایش خریده بودند!
برای شهادت وضو میگیرم
مادربزرگ از مهار آشوبهای سال فتنه هم از میثم خاطره دارد: در اغلب شلوغیهای سال 88 بیرون بود. بیرون بود و وقتی هم که میآمد، حرفی نمیزد. گاهی که غیرت انقلابیاش زیاد به جوش میآمد، از خانه میزد بیرون. تاب ماندن نداشت، تا نیمههای شب بیرون بود. یک بار دیدم نشستن و برخاستن برایش سخت شده است. پرسوجو که میکردم حرفی نمیزد. بعدتر اتفاقی دیدم که باتوم خورده و پایش کبود شده است. یک بار هم خانمی آمده با چاقو به پهلویش بزند که با زیرکی چاقو را گرفته بود.
نمیشد بگوییم که نرود، ناراحت میشد. حرف از شهید شدنش میزد. این آخریها، اصلاً خبر داشت که قرار است آسمانی شود و برود. بعدازظهر بود. میخواست برود بسیج. وضوع گرفت. گفتم هنوز تا مغرب خیلی مانده… گفت: فکر میکنید برای نماز وضو میگیرم؟! من برای شهادت وضو میگیرم.
شب دامادی
دنیای عقل مآبی است و خوابها، لابد بیاعتبارند، اما چرا نگوییم که کسی از بستگان خوابش را دیده، خواب میثم را، خوشحال و با لباس سفید. خودش گفته چرا خوشحال نباشم وقتی که شب دامادی من است؟!
در نگاه مادر
حالا قرار است پای صحبتهای مادر شهید بنشینیم. به حساب عقلهای دنیایی ما، به خندههایش نمیآید که قرار است از شهادت پسرش بگوید؛ واقعهای که همین بهمن 88 اتفاق افتاده و هنوز چند ماهی از آن نگذشته است اما سقف اندیشه که کمی بالا رود، میرسی به اینجا که مگر نه اینکه آخر آرزوهای هر پدر و مادری عاقبتبهخیری فرزندش است و مگر عاقبتی خیرتر از شهادت هم میتوان برای کسی تصور کرد؟!
مادر، اول از کودکیهای مثیم میگوید؛ اول اولش البته میگوید که برای پدر و مادر، لحظهلحظهای زندگی فرزندشان، خاطره است؛ از راه رفتن تا حتی وقتی که یاد میگیرد بینیاش را پاک کند! مادر میثم لابد حواسش به دوران قبل از تولد میثم نیست؛ 9 ماهی که هر لحظهاش به شوق و بیم و امید گذشته است…
با این همه حالا که میثم رفته و میخواهد دقیقتر شود در احوالات میوه دلش، حواسش هست که میثماش خیلی صبور بود؛ صبور و تودار و آرام، بیشیطنتهای دردسرساز. حالا یادش هست که میثم خیلی خوب با دیگران اخت میشد و انس میگرفت؛ با آنها که فقر مالی داشتند و دستشان کمی خالی بود، بیشتر البته.
دیگر برای ما نبود!
زمان بسیجی شدن میثم را زیاد در خاطر ندارد اما میداند که از یک جایی به بعد، شاید مثلاً از 12 سالگیاش، دیگر اغلب وقتها، میثم در مسجد بوده و در پایگاه بسیج. همراه با پسرعموهایش میرفته و… میگوید:«از 12 سالگی به بعد، میثم دیگر برای ما نبود، برای بسیج بود.» میگویم ناراحت نبودید از این حضور مستمر، میگوید:«نه، چون جای خوبی بود. من به وضوح میدیدم که رفتارش با همسن و سالهایش فرق میکرد و به این امر افتخار میکردم. خیلیها را تشویق به حضور در بسیج کرد و حالا خیلی از دوستانش که به ما سر میزنند، میگویند به تشویق میثم وارد بسیج شدهاند و اگر به جایی رسیدهاند، مدیون او هستند.
در نگاه پدر
پای حرفهای پدر میثم که مینشینم، بیم دارد که تعریفهایش از پسرش را به حساب محبت پدر و فرزندی بگذاریم. میگوید میخواهم همه چیز را بگویم اما شاید گاهی هم احساسات پدر و فرزندی را نشود کنترل کرد.
از بزرگاندیشی میثم میگوید: موقعیت کاری مرا درک میکرد. با بود و نبودم میساخت و هیچوقت نشد تحمیل کند که مثلاً باید فلان چیز را برای من بخری.
یک زمانی وضعیت کاری من طوری شد که باید به منطقهای پایینتر میرفتیم. با میثم مشورت کردم. گفت: من پشت مانتیور هستم، ولی از اینجا حواسم به شماست. نمیخواهم این موی سیاه، سفید شود. به مادرش گفت: اثاثها را جمع کن برویم. حرف ما فقط یکی است و آن هم حرف باباست.
میدانستم که میرود!
پدر به روح میثم قسم میخورد که از شهادت او ناراحت نیست و ادامه میدهد: من اصلاً آمادگیاش را داشتم! حالا نه اینکه نحوه شهادتش اینطور باشد، ولی من خوابش را دیده بودم. در خواب اصلاً به من گفتند که یک بچه بیشتر نداری؛ فقط یک دختر داری! من خواب را حتی به مادرش هم نگفتم اما الان خدا را شکر میکنم، من معجزه خدا را به واقعیت دیدم. وقتی همه چیز را کنار هم میگذارم، میبینم همه چیز روال عادی خودش را داشته، خدا کار خودش را کرده، من هم شکرش را میکنم.
من قرار است شهید شوم!
بعد از تمام شدن سربازیاش بود. یک شب دیدم خانواده ناراحت هستند. علت را که جویا شدم، گفتند میثم اذیت میکند، میگوید میخواهم شهید شوم. گفتم جدی نگیرید! فاطمه گفت: داداش اذیت نکن. دیدم میثم با ایما و اشاره و زیر لبی میگوید من نمیمانم: من قرار است شهید شوم!
تصادف مشکوک
صبح بود و خانه تنها بودم. مادرش زنگ زد که میثم را گرفتهاند. قضیه برایم خیلی مهم نبود. آن وقت هم ما نمیدانستیم مسئول اطلاعات عملیات پایگاه است، بعد از شهادتش فهمیدیم. بعد که مجدداً زنگ زدند مغازه و دیدم برادرم هم سر کار نرفته، شک من جدی شد … اول گفتند بیمارستان است و بعد فهمیدیم در پزشک قانونی کهریزک باید دنبالش باشیم…
میثم مشغول گشت بود. نیمههای شب در یکی از کوچههای فرعی، یک مزدا3 با سرعت بالای 100 که در خیابان فرعی خیلی عجیب به نظر میرسد به میثم میزند و…
هنوز نتیجه دادگاهی کسانی که به میثم زدهاند معلوم نیست و پدر شهید هم گرچه فرزند عزیزی را از دست داده اما دلش نمیآید خود حکم بدهد، میگوید هرچه دادگاه بگوید.
اما میداند که متهمان حادثه، قبلتر سابقه دستگیری داشتهاند و… چه فرقی میکند دیگر یادم میآید غلامحسین کبیری و حسام ذوالعلی، از بسیجیهای حاضر در میدان مهار آشوبهای خیابانی فتنه 88، در تصادفهایی مشکوک به شهادت رسیدهاند، در حین انجام مأموریت و کسی آیا به فکر خونهای ریخته شده بسیج هست؟ بعید میدانم!
خدمت بعد از مرگ
در حال گریه و ناراحتی بودم در پزشکی قانونی. خانمی آمد دنبالم، نسبت من و میثم را پرسید. گفتم پدرش هستم. من را برد اتاقی که برای اهدای اعضای بدن بود. مقدمهچینی کرد، اما من از اولش هم راضی بودم. میدانستم چه میخواهد. گفت ما دریچه قلب و استخوان دستش را میخواهیم. من مشکلی نداشتم، به مادرش زنگ زدم، او هم راضی بود. هر دو میدانستیم که میثم خودش چنین چیزی را میخواهد و دوست دارد.
هم در زنده بودنش خدمت کرد و هم بعد از رفتنش. پدرش البته وقتی این را میگوید، تأکید میکند که هر دو وظیفهاش بوده است. چه تفاوت است بین وظیفهای که این پدر برای پسر کارگرزدهاش تعریف میکند و برخی مسئولان برای آقازادههایشان! بگذریم…
مادرش میگوید:کاش خدا این هدیه را از ما قبول کند.
از نگاه خواهر
فاطمه 13 ساله حالا تنها فرزند خانواده مقبولی است. تنها فرد خانواده که وقت صحبت کردن از داداش میثمش بغض دارد و بغضش میترکد و جاری میشود.
فاطمه اینگونه از تنها برادرش میگوید:« به من همیشه میگفت حجابت رو رعایت کن، حتی تکهای از موهایت نباید بیرون باشد. احترام به پدر و مادر را خیلی توصیه میکرد.» برای فاطمه سخت است حرف زدن. سخت است گفتن از اینکه حالا تک فرزند شده و برادری ندارد.
حتی وقتی عصبانی و ناراحت میشد، صدایش را بلند نمیکرد. پای کامپیوترش که بود قرآن میخواند، قرآنهای زیادی را به صورت فایل صوتی در سیستم گذاشته بود و به من هم همیشه میگفت قرآن خواندنت را ترک نکن؛ قرآن اگر از خانهای برود، نور رفته است.
حسن ختام، باز صحبتهای مادر و پدری است که با افتخار میگویند:«اگر فرزندان دیگری هم داشتیم، تقدیم انقلاب میکردیم. آدم اگر 10 بچه هم داشته باشد، همه هم، همین قدر آقا و دوستداشتنی و همه را هم در این راه از دست بدهد، انگار که هیچکسی از دست نداده است!» یاد جمله شهید آوینی میافتم که شهدا از دست نمیروند، به دست میآیند…
وقت خروج از جمع صمیمی خانواده شهید میثم مقبولی این دو بیت را زیر لب زمزمه میکنم:
طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید
در حفاظت زامیرم حضرت خامنهای
میشوم میثم تمار، به دارم بزنید
پس از تجمع غیرقانونی حامیان موسوی در میدان آزادی، آشوبگران حامی وی با حمله به یک مهد کودک، مادر و خواهر رجب پور را به شهادت رساندند. در همین رابطه محمد رجب پور که مادر و خواهرش در حمله اوباش به شهادت رسیدند به خبرنگار کیهان گفت: روز دوشنبه حدود ساعت 8 بعدازظهر بعد از اتمام تجمع حامیان موسوی در میدان آزادی، ناگهان تعدادی اوباش به طرف خیابان محمدعلی جناح یورش آوردند. وی افزود: در ابتدای این خیابان حوزه مقاومت بسیج هست که روبروی آن هم یک مهد کودک قرار دارد. اوباش که ظاهراً به قصد تصرف پایگاه بسیج به این خیابان هجوم آورده بودند با تیراندازی به سمت مردم باعث رعب مردم شدند و مادر و خواهر من نیز که در حال عبور از آن خیابان بودند برای در امان ماندن وارد مهد کودک شدند اما اوباش بدون توجه به این امر به سمت مهدکودک هم تیراندازی کردند که همین امر باعث کشته شدن مادر و خواهرم شد. این شهروند تهرانی با بیان اینکه مادرم به نام سرور برومند 58 ساله و خواهرم به نام فاطمه رجب پور 38 سال داشتند افزود: سؤال من از این افراد این است که مادر و خواهر من مگر چه گناهی کرده بودند که باید کشته می شدند؟
irdc.ir
خبرگزاري فارس: خانواده شهيد بسيجي «محمدحسين فيض» از شهداي پس از انتخابات ميگويد: كساني كه ادعاي قانون مداري، پيروي از خط امام خميني (ره) و اصلاح امور در نظام را دارند و به هيچ كدام از اين موارد عمل نميكنند، شرايط شهادت محمدحسين و شهداي ديگر پس از انتخابات را فراهم كردند.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، پس از انتخابات سال گذشته، جنگ نرمي كه دشمنان نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران سالها بر آن پايهريزي ميكردند، بر همگان آشكار شد.
پس از اين وقايع، مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) مانند پدري دلسوز كه دنيا شكارشان نكرده است بياناتي را كه برخواسته از كلام حجتبنالحسن (عج) بود، بر ملت روايت كردند؛ همه دوستداران مقام عظماي ولايت بر بيانات ايشان گوش فرا دادند ولي عدهاي كه گناه و مسير باطل قلبهايشان را از نفوذ اين كلام حق مسدود كرده بود در خيابانها ريختند و بر پيكرهاي اصحاب حسين (ع) زمان تاختند.
در بين اين پيكرها، پيكر جواني به چشم ميخورد كه متولد 1362بوده و ديپلم حسابداري داشت. اين جوان صاحب فرزند پسري نيز بود كه فقط كمتر از 2 سال دست نوازش پدر را بر سرش احساس كرد؛ شهيد بسيجي «محمدحسين فيض» بدون اينكه گناهي مرتكب شده باشد در دام اغتشاشگران افتاد و از آنجايي كه او از كودكي ايثارگري و طريق پرواز را آموخته بود، با جاري شدن خونش درخت پرثمر بصيرت را آبياري كرد.
معرفي سه تن از شهداي حادثه ميدان آزادي
12 جون 2010
فارس: به گزارش خبرنگار «سرویس فضای مجازی » خبرگزاری فارس، نویسنده وبلاگ «کاما» در جدیدترین پست وبلاگ خود، مطلب را با عنوان «معرفی سه تن از شهدای حادثه میدان آزادی » منتشر کرده است.
بر اساس این گزارش در این مطلب آمده است:
زندگی نامه سه تن از شهیدان 25/3/88 در میدان آزادی بدین شرح است:
1. داود صدری
26 ساله، ساکن شهریار ، اصالتاً تفرشی، شاغل در شرکت داروسازی، متصدی انبار و پخش دارو، مجرد، پدر وی بازنشسته صنایع هوایی میباشد.
خانواده وی مذهبی و متدین میباشند. از وی هنگام اصابت گلوله و به شهادت رسیدن مقادیری پول به سرقت رفته است. تا ساعت 18:30 به شهادت خانواده سلامت و در حال رفتن به منزل بودهاست ولی در ترافیک میدان آزادیگیر کرده و پیاده به سمت شهریار حرکت میکند و بر اثر اصابت گلوله به قسمت سمت چپ بدنش (زیر قلب) به شهادت میرسد.
شهید محمد حسین فیض
12 جون 2010
میثم تولایی: امروز جمعه است. یک هفته از انتخابات میگذرد و او همراه با زن و فرزند 2 ساله اش از کرج راهی دانشگاه تهران شده است تا به رهبرش لبیک بگوید. شهر آرام است آنهم بعد از 6 روز درگیری و آشوب. امروز قدر آرامش و امنیت را بهتر میفهمد.
به خانه پدر میرود. پدر نوه 2 ساله اش را در آغوش میکشد. هرچند مادر از او می خواهد که شب را در منزل پدری بگذراند، اما او باز می گردد، سرخوش از لبیک به رهبر.
امروز شنبه است. اتومبیلی را که همین هفته قبل تحویل گرفته است را برای سفر به تهران آماده میکند. مدتی هست که در فکر خرید رایانه است. خیابانها شلوغ است. ماشین را قدری دورتر پارک میکند و پیاده حرکت می کند. فکرش را هم نمیکند که به سمت مرگ گام بر می دارد. تندتر قدم می زند. شلوغی و سرو صداهای اطراف اضطرابش را بیشتر میکند. میخواهد بر گردد، ولی ممکن نیست. او باید کشته شود، چون فردی شکست خورده در انتخابات، میخواهد با تهدید و ارعاب رئیسجمهور شود..
جزئیات دیدار خانواده غنیان با رهبر انقلاب
12 جون 2010
جهاننيوز ــ قصد اولیه غنیان از دیدار با رهبر انقلاب، ارائه اطلاعات به زعم وی « درست» بود؛ اما در خلال جلسه خویش با رهبر انقلاب متوجه شد که ایشان از تمامی زوایای مسائل و حاشیه های آن با خبر بودند.
خانواده یکی از آسیبدیدگان حوادث پس از انتخابات در مشهد مقدس با رهبر انقلاب دیدار کردند.
به گزارش «فردا»، در پی سفر چند هفته پیش مقام معظم رهبری به مشهد مقدس، خانواده یکی از آسیب دیدگان حوادث پس از انتخابات در مشهد، توانست با رهبر انقلاب دیدار کند.
حاج محمدتقی غنیان که از جمله اشخاص «ریشسفید» و سرشناس مشهد مقدس می باشد، پس از اطلاع از سفر غیررسمی رهبر انقلاب به مشهد مقدس، با ایشان دیدار نمود.
غنیان که فرزندش مصطفی را در حوادث اخیر از دست داده است، از جمله اشخاصی بوده است که پیش از انقلاب، در مسجد کرامت مشهد مقدس، همسنگر حضرت آیت الله خامنه ای بوده است.
بنابراین گزارش، قصد اولیه غنیان از این دیدار، ارائه اطلاعات به زعم وی « درست» خدمت رهبر انقلاب بود؛ در حالی که در خلال جلسه خویش با رهبر انقلاب متوجه شد که مقام معظم رهبری از تمامی زوایای مسائل اخیر و حاشیه های آن بویژه درگذشت مصطفی غنیان و دیگر افراد با خبر بودند.
رهبر انقلاب در این دیدار که پس از سالها انجام می شد، پس از شنیدن ناملایمات برخی افراد نسبت به خانواده غنیان در مسائل اخیر، متاثر شده و ابراز تاسف نمودند.
فضای این دیدار بسیار احساسی بوده، به حدی که حاضران می توانستند احساس غم شدید رهبر انقلاب را همزمان با گریه های محمدتقی غنیان را مشاهده نمایند.
در همین حال، رهبر انقلاب در ادامه از تلاش های برخی افراد و جریانات سیاسی برای سوء استفاده از فضا نیز گلایه نمودند.
گفتنی است که تاکنون، هیئت منصوب رهبر انقلاب در رابطه با رسیدگی به حوادث پس از انتخابات و آسیبدیدگان آن، بارها با خانواده هایی همچون خانواده غنیان دیدار کرده و گزارش آن را خدمت رهبر انقلاب ارائه دادند.
همچنین چند روز پیش، مقام معظم رهبری در جمع دانشجویان بر لزوم برخورد قاطع با هرگونه تخلف و جرم در جریان حوادث پس از انتخابات تاکید فرمودند.
حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: در حوادث پس از انتخابات تخلفات و جنایاتی صورت گرفته است که بطور قطع با آنها برخورد خواهد شد.
ایشان با تأکید بر لزوم پرهیز از کارهای صرفاً تبلیغاتی در موضوع برخورد با عاملان کوی دانشگاه و حوادث مشابه افزودند: کار تبلیغاتی لازم نیست اما از اولین روزها دستور اکید داده شد که ضمن مراقبت و دقت لازم با اینگونه مسائل برخورد قاطع شود.
حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: در حادثه کوی دانشگاه تخلفات بزرگی انجام شده که پرونده ویژه ای برای آن تشکیل شده تا مجرمان بدون توجه به وابستگی سازمانی، به مجازات برسند.
حضرت آیت الله خامنه ای با تشکر و تقدیر از خدمات پلیس امنیت، پلیس انتظامی و بسیج خاطرنشان کردند: این خدمات بزرگ نباید موجب رسیدگی نکردن به برخی جرائم شود و اگر کسی با وابستگی به هر کدام از این سازمانها، تخلف و جرمی مرتکب شده، باید کاملاً رسیدگی شود.
ایشان با تأکید بر رسیدگی به آسیب دیدگان در مسئله کهریزک و همینطور بررسی موضوع معدود کسانی که در این مسئله جان باخته اند افزودند: البته اینگونه مسائل نباید با مسئله اصلی بعد از انتخابات خلط مبحث شود.
شهید مصطفی غنیان
12 جون 2010
حاج محمد تقی غنیان در گفت و گوی اختصاصی با ایرنا با تاکید بر خاتمه دادن شایعات گفت: پس از شهادت فرزندم در جریان درگیری ها و ناآرامی های اخیر شایعات و مطالب کذبی از قول من در تهمت و افترا به دیگران در برخی رسانه ها منتشر شد که به شدت همه آنها را تکذیب می کنم.
وی افزود : تا قبل از مصاحبه امروز با خبرگزاری جمهوری اسلامی با هیچ رسانه ای گفت و گو نکرده ام و در زمینه عامل یا عوامل شهادت فرزندم هم هیچ مطلبی در هیچ جا عنوان نکرده ام.
وی اظهار داشت : پس از شهادت مصطفی در همان روز نخست در تهران شکایت خود را به عنوان ولی دم از عامل یا عوامل این جنایت کور به دادگاه جنایی تهران تسلیم کردم و بعد از گرفتن جنازه و انتقال به مشهد، برگزاری مراسم تشییع، تدفین و ختم هم دیگر از پرونده خبری ندارم.
اسامی 33کشته حوادث اخیر درسایت پرچم
12 جون 2010
خبرنگار پرچم: پس از آنکه کشته شدگانی چون سعیده پورآقایی و چند تن دیگر از دانشجویان کوی دانشگاه پس از معرفی به عنوان کشته شده در حوادث اخیر به ناگاه زنده شدند لیست اسامی و مشخصات دقیق تمامی کشته شدگان در ادامه منتشر می شود تا بدین وسیله راه بر هر نوع کشته جدید بسته شود!
از 36 کشته شده در حوادث اخیر در یک تقسیم بندی فکری از کشته شدگان و خانواده آنها باید گفت که بیش از 70 درصد کشته شدگان و خانواده شان از موافقان نظام و نیروهای بسیج و یا مردم عادی و رهگذر بوده و علاوه بر 3 مجهول الهویه بقیه در هنگام تهاجم و اغتشاش آفرینی کشته شده اند.
اسامی این کشته شدگان به این شرح است:
1- میثم عبادی
2- رامین رمضانی
3- ناصر امیر نژاد
4- حسام حنیفه
5- مصطفی غنیان
6- حسین غلام کبیری
7- سرور برومند
8- فاطمه رجب پور
9- داوود صدری
10- سهراب اعرابی